محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

در ساحل زندگی

توهم..

چند شب پیش برای کاری که فکر میکردم حداکثر نیم ساعت طول میکشه بچه ها رو سپردم دست محمد امین و با پدر بچه ها رفتیم نیم ساعت شد یک ساعت وقتی برگشتیم با کمال ناباوری میدونین چی دیدم    تمام پهنای صورت محمد امین اشک بود الهی مادر بمیر ه برات امیر علی   جونم صورت تپلیش خیس اشک بود تا منو دید دو قطره بزرگ اشک رو گونه هاش سر خورد و چکید رو لباسش(هروقتی اشکای امیر علی رو میبینم ناخوداگاه یا د صحبت اون مادری می افتم که رو به دامادش میگفت اشکای دخترمو یه موقعی در نیاری چشاش بزرگن اشکاشم ..    گفتم چی شده محمد امین اول که  زل زده بود و مات نگام میکرد انگار که روحی چیز ی دیده باشه...
29 دی 1391

این روزا ..

        واما محمد امین سه شنبه که اومد خونه چشاش قرمز بود و عصبانی نهارشو که اوردم گفت دوست نداره و بعدش هم گفت غذام همیشه بد مزه ست به زور چند قاشق بهش دادم و عصری باباش بر دش دکتر. بللله اقا سرما خورده بود دکترش گفته بود چهار شنبه نره مدرسه که گریه میکرد من میخوام برم  سه شب  و سه روز تو تب سوخت   و بعدش هم دخترک (لبخندطبیعی محمد امین و دستای  زهرا رو به خیال خودش تو جیبشه ) و از امروز امیر علی و حتما بعدش بابا شون و  ...    دیدین اس ام اس می اد لطفا قطع کننده زنجیر نباشین حکایت ماست    گاهی شایدلازم باشد از یاد ببریم... یاد هم...
24 دی 1391

30ماه..

سلام دیروز دو قلوهام سی ماهه شدن سی ماهه که اومدن و هم نفسم شدن   خیلی دلم میخواد مثل همه مادرا بگم چه زود گذشت اما برای من که با دونه دونه اشکام شمار و اینجا رسوندم عمری گذشت         از شیطونیها تون چی بگم دیروز عطیه زهرا مداد شمعی محمد امینو ور داشته چند تا در کابینتو خط خطی کرده رفتم اونارو تمیز کنم امیر علی رفته ده دوازده تا از کلیدهای لپ تاپو کنده   انقدر شیطون شدین که همون یک ساعت خواب بعد از ظهر خیلی وقتا تعطیله و ا ون وسط طفلکی محمد امین که این روزا عجیب دلش هوای دنیای سه نفره ای رو کرده که قبل اومدن شما داشتیم و بدتر از اون امتحاناتش که با وجود سر و صدای شما دو تا باید چار...
6 دی 1391

یلدا مبارک...

    یادمان باشد با آمدن زمستان ، اجاق خاطره ها را روشن بگذاریم تا دچار سردی فاصله ها نشویم . . . یلدا مبارک         همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ ..       ...
2 دی 1391

بماند یادگار...

سلام پسرکم عزیز دل مادر قرار  شد سختی های زندگی و خاطرات روزا و شبای سختش فقط مال خودم باشه اما این یکی یه تجربه بود  گوش کن محمدم خوب گوش کن همیشه استه اومدم استه رفتم چونکه از صدای بلند ترسیدم همیشه روی خطی که خودم در مسیر زندگیم کشیدم قدم بر داشتم بدون انکه کوچکترین تجاوزی به حریم دیگران داشته باشم همیشه سعی کردم در برابر حرفای دیگران سکوت کنم اگر از شدت تندی کلامشون سوختم هم به روم نیارم تا زمانی که برسم به خلوت خودم و اونجا های های گریه کنم و سبک بشم همیشه سعی کردم دردمو خودم به دوش بکشم همیشه سعی کردم  حافظ  دنیایی باشم که جدا از این دنیا برای خودم ساختم دنیایی که توش میتونستم تمام اشتباها...
23 آذر 1391

السلام علیک یا ابا عبدالله ...

در نقاشی هایم تنهاییم را پنهان می کنم، در دلم دلتنگی ام را،... در سکوتم حرفهای نگفته ام را، در لبخندم غصه هایم را، دل من چه خردسال است، ...ساده مینگرد ... ساده می خندد ... ساده می پوشد ... دل من،از تبار دیوارهای کاهگلی است. ساده می افتد... ساده می شکند.... ساده می میرد....     سلام بر تشنه لبان کربلا...         ...
6 آذر 1391

مهمانی ستاره

محمدم عزیز دلم چقدر معصوم تر میشوی وقتی تمام بدنت گوشی میشود برای شنفتن؛ برای شنیدن نکته هایی  که مادر از پس اعماق زندگی پر فراز و نشیبش صید کرده!چقدر دوستت دارم وقتی با چشمهای بهت زده نگاهم میکنی بی انکه سوالی بپرسی ! امشب مهمان و شب نشین تنهاییت بودم مهمان دنیای کوچیک نه, دنیای بزرگ و هفت رنگ کودکیت! پسرکم نمیدانم در گردش کدامین دور ثانیه ها یا دقیقه ها گم شده ام گاهی خودم هستم و گاهی نه .... چرا این روزا اینقدر خسته ام ؟زمزمه شب و روزم الا بذکرالله ست همونی که نویدتطمئن القلوب را میدهد!    ای بهترین معجزه خدا به خدا میسپارمت...         ...
28 آبان 1391

اولین دندون عالیجناب

یکی از دندون های محمد امین شل شده بود دو هفته ای فقط نوشیدنی میخورد اونم فقط بانی شب عید غدیر وقتی از حرم حضرت معصومه بر میگشتیم دندونش افتاد انگار باری از دوشم برداشته شد اخه شبا که میخوابید دلم براش کباب بود چند بار خواستیم ببریمش دندون پزشکی تا اقای دکتر کار رو تمام کنه اما بازم میترسید دندونشو گذاشته بود لای دستمال و گذاشته بود تو یه دونه جعبه کوچیک، شب گذاشت زیر بالششو و صبح که بیدار شد فرشته ها اینو براش هدیه گذاشته بودن                                    &nb...
17 آبان 1391

شیطونک شیطون ..

  سلام شیطونک اینو امروز صبح دیدم عزیز دلم چقدر مثل مادرت احساسات رقیقی داری و چقدر من نگران ! دنیا و ادمای تو شکمش میفهمن معنای قشنگ دوست داشتنو یا منتظر فرصتن تا مثل طعمه ای چرب و نرم یک لحظه غافلگیرت کنن !!پسرکم این تجربه منه  دوست داشتن خیلی خوبه خیلی لذت بخشه خیلی شیرینه اما  یادت باشه برای اهلش, برای کسی محبتت رو خرج کن که لایقش باشه     ارزوی من فقط سعادت شماست ( پ.ن) :این مطلب رو از وب فاطمه زهرای نازنین(روزهای خوشبختی)دیدم و خواستم اینجا برات بزارم . محمد امین این مطلب خیلی به نظرم قشنگ اومد  اما از من که مادرتم بشنو  در طبیعتی  که فقط حدس میزنی ...
10 آبان 1391