بهترین سر اغاز
چند وقتی میشد نی نی هامون به دنیا اومده بودن
ولی نمیدونم چرا خواب نمیومد به چشاشون وقتی عطیه زهرا خواب بود امیرعلی بیدار بود وقتی امیر علی خواب بود عطیه زهرا بیدار اولاش که من و بابایی نمیدونستیم چی کار کنیم اینقدر خسته میشدیم که فقط خدا میدونهاصلا" فرصت نمیشد به شماپسر گلم برسم یکسره تو اتاق بودم اینو شیر بده اونو شیر بده اینوبخوابون اونو بخوابون
خلاصه اصلا" فرصت نمیشد از اتاق بیام بیرون صبحانتو موقع ناهار میدادم و ناهار و شام که اصلا"هیچی چند دفعه هم بابایی رو تهدید کردم که اون اتاقو اخر خراب میکنمتااینکه بابایی یه پیش نهاد خوب داد
قرار شد شیفتی کنیم نگهداری از بچه هارو البته چون طراح نقشه خودش بود یه چند تایی تبصره هم گذاشته بود یکیش این بود که فقط شبا شیفتی باشه موقع تعویض پوشک بیدارم میکرد و...خلاصه اون موقعی که شیفت من بود از فرصت استفاده میکردم میرفتم تو سایت تا ببینم مامانای دیگه ای هم که دو قلو دارن با بچه هاشون چه جوری تا میکنن با گریه ها با دلدردا اونجا دوستای خیلی خوبی پیدا کردم مثل مامان حنا که خیلی گله یا مامان زهرا و مهدی یا مامان زهرا ناز نازی تجربیاتشون خیلی کمکم کرد اونجا دیدم میشه برای شما ناز نازیها وبلاگ درست کرد مثل یه خونه درختی که همیشه ارزوی داشتنشو داشتم اینم یه جورایی حکم همون خونه درختی رو داره که تقدیم میکنم به شما سه نازنین