یه روز مهر از ماه مهر
سلام گلکم امروز مدرسه جلسه گذاشته بود میخواستن اعضای انجمن انتخاب کنن .جلسه ساعت چهار شروع میشدو تا پنج ونیم ادامه داشت به همین خاطر بابایی مجبور شد جلسه اداره شو موکول کنه به ساعت شش.
وقتی رسیدم خونه بچه ها خواب بودن وشما هم گله مند که چرا بچه ها خوابیدند خونه ساکت شده دلم میگیره تکلیفاتو اوردم و انجام دادی و بعد با هر ترفندی بود امیر علی رو بیدار کردی ولی خواهری تا ساعت هشت و نیم خوابید دیگه کم کم داشتم نگران میشدم که خانم خانما بیدار شد .ساعت نه و رب هم بابایی خسته و کوفته اومد خونه.
خواهری هم از ذوق دیدن بابایی یکدفعه ای ایستاد رو پاهاش .چون خواهری خیلی ضعیفه یه دو ماهی از قلش تو راه رفتن عقبه!
شما هم هی ادای حشمت فردوسو در می اوردی و میگفتی افتاد!
امیر علی شیطون بلا هم دنبالت می اومد و مثل داداشش انگشتششو میگرفت میگفت اوداد
امروز امیر علی رفته بود سر وقت کابینتا بازرسی که شیشه نشاسته نظرشو جلب کرده بود همه رو خالی کرده بود زمین چهار دونه از اون درشتاشو جدا کرده بود گذاشته بود جلوی خواهری اونم تا چشاش خورد به دونه ها با تعجب گفت:وااااا
دیروزم که امیر علی خواب بود دستای عطیه زهرا رو گرفتم تا یکم تو خونه اونو راه ببرم تا رسیدیم جلوی امیر علی عطیه زهرا گفت:وای تش(چشم)چون چشای امیرعلی بسته بود.
این بچه ها ,شما عزیز دلمو الگو ی خودشون قبول کردن به خصوص امیر علی که هر کاری میکنی اونم انجام میده,امین عزیزم سعی کن بهترین باشی تا خواهری و داداشی بهترین بشن اینو یادت نره که زندگی تنها دفتریه که پاکن نداره نمیتونی خطا کنی گناه کنی دل بنده ای رو به راحتی بشکنی و بعدش همه اونا رو پاک کنی !
یادت باشه اون بالا کسی هست همیشه شاهد کارامونه
خود را میان ماه افکندن جسارت می خواهد
اما اگر به خطا هم بروی باز هم بین ستاره ها خواهی گشت.