نگرانم
سلام عسلم
امروز صبح که بیدار شدم دیدم بابایی حالش خوب نیست میگفت برای چند لحظه نمیتونسته نفس بکشه خیلی ناراحت شدم تا ظهر چند بار بهش زنگ زدمو حالشو پرسیدم بعد از ظهرم رفت پیش اقای ماهر که متخصص قلبه
دکتر گفته بود استرس وفشار ممکنه علتش باشه
فردا هم صبح تست ورزش داره تا خیالمون راحت بشه.چند روز پیش خواهری ما رو تا حد مرگ ترسوند دکتر سونو داد و تشخیصش این بود که کلیه کوچولوش شن داشته که دفع کرده اخه بچه یک سال شن کلیه دیگه چه صیغه ایه؟
شما هم که چند شبه تا صبح ناله میکنی تو خواب نمیدونم تو اون دل کوچولوت چی میگذره که ارامشو قرارتو ازت گرفته این تو داریت منو نگران میکنه چون هیچی بهم نمیگی و میخوای غصه هات فقط مال خودت باشن امروز از مدرسه اومدی دیدم ناراحتی گفتم شاید خسته ای تا غروب همین طور تو خودت بودی
بغلت کردم و دستای کوچولوتو گرفتم تو دستام گفتم فرشته ها خبر اوردن امینو امروز تو مدرسه کسی اذیت کرده دیدم با تعجب نگاه کردی اطمینان پیدا کردم هر خبری بوده همون جا بوده گفتم به من بگو تا کمکت کنم تا نگی که من نمیدونم چی شده!معلوم شد تو مدرسه یکی اذیتت میکنه بابایی هم بهت قول داد تا شنبه خودش باهات بیاد و گوششششششششششششششششش اون پسر از خدا بی خبر ه خودخواهه مردم ازارو بپیچونه تا درس عبرتی باشه برای سایرین
خدایا دل خوشیم که در پناه توایم