دخترکم..
چند وقتیه عطیه زهرا خیلی عجیب شده نمیدونم چرا ؟؟
از صبح تا شب با لباس بیرون و کفش تو خونست.فقط کفشاش چند دقیقه ای از پاش در میان اونم که معلومه چراچند شب پیش گذاشتم خوابش عمیق شه ساعت دو نیم نیمه شب کفشا و لباسارو در اوردم وتو کمد قایمشون کردم و رفتم خوابیدم صبح دیدم جلوی در اتاق با لباسا و کفشای امیر علی خوابهبا تعجب پرسیدم این چه وضعیه؟؟باباش با عصبانیت میگه نصفه شب بیدار شده بوده گریه و زاری منم لباساشو پیدا نکردم مجبور شدم لباس و کفش امیر علی رو بپوشونم
یا تو این گرما میخواد بره بیرون با سویشرت و کلاه و ...
یا لباسای خودشو تن عروسک میکنه و با خودش میبره ..دیشب باباش گفت تو رو خدا راضیش کن لا اقل عروسکه رو نیاره فروشگاه مردم برامون میخندن ..بهش میگم بزار عروسکت تو ماشین بخوابه تا ما بر گردیم انگشتشو میذاره رو چشای عروسک و با لحن مظلومانه ای میگه گریه(منظورش عروسکشه که تنها بمونه گریه میکنه)منم دلم که مثال دل گنجیشک ,خودم مسئول حمل عروسک شدم و دخترک خوشحال و پدر دخترک
صبح خروس خون بیداره و با رفتن بابا و داداشش کلی اشک میریزه بعد بدو بدو میره رو تخت و یه بالش میذاره لبه تا از پنجره رفتنشونو ببینه خیلی غم انگیزه چون همین جوری که نگاه میکنه الو الو اشک میریزه
دو سه روز پیش عقیق داخل انگشترم افتاد گذاشتمش رو میز تا ببرم بدم درست کنن غروب شد دیدم نیست هر چی گشتم انگار قطره ابی شده بود و رفته بود تو زمین..فرداش کل خونه رو ریختم به هم تمام مبلا رو تنهایی کشوندم وسط زیر فرشا گوشه کنار و همه جا رو گشتم اما اثری نبودخلاصه فرداش شد و من بودم و یه خونه تمیز که دستاوردخونه تکونیه اجباری بودو خستگی..که دیدم زهرا داره با یه انگشتر تو انگشت شست بازی میکنه خدا میدونه کجا این انگشره رو مخفی کرده بود بهش میگم انگشترمو پیدا کردی جایزه برات چی بگیرم؟میگه عروسک گنه(عروسک گنده(بزرگ))
روزگارتون خوش