ددر نامه..
روز عید فطر طی یک تصمیم گیری انتحاری رهسپار دیار ی سرسبز شدیم و از انجایی که اینجانب بسیار خوش اقبالم به محض ورودمون با بارانی نرم مورد استقبال قرارگرفتیم شب بعد شام بچه ها رو بردیم دریاااالبته اون موقع شب بارون بند اومده بود..بچه ها در حال بازی با ماسه ها بودن و بزرگا هم جمع شده بودن دور یک عده مزتتتنم/رذ(خودتون میدونید که چی نوشتم)بیکار که در حال ر ق ص بودن..واقعا دلم خون شد از دست این موجودات دوپا که ادم صداشون میزنن
فرداش تو بازار امیر علی گم شدداشتم دق میکردم نمیدونم چی شد داشت تو سبد یه خانم که چند تا جوجه اردک توش بود نگا میکرد یهو برگشتم نبودباباش زهرا رو بغل کرده بود و بدو بدو این طرف و اون طرف میدوید همش تو اون لحظات که برام عمری گذشت فکر مامان محمد طاها بودم چند شب قبلش تو برنامه ماه عسل میگفتن دزدیدنش خدایا چه حالی داره مامانش چه جوری شب سرشو میتونه بذاره رو بالش در حالی که جگر گوشش کیلومترها ازش دورهوقتی راه رفته رو برگشتم دیدم امیر علی گریون دست تو دست داداشش ایستادهمحمد امین میگه از طرف مخالف ما می اومده و زار میزده مامااان باباااااایه کارت بازی باباش براش گرفته بود که همه از تو باکسش خالی شده بود و بعدها چقدر براش گریه کرداز اون شب هرشب قبل خوابش به هرسه تا شون یاد اوری میکنم عزیزای دل مامان اینو یادتون باشه بایدکه همیشه همیشه یه دستتون تو دست مامان باشه سفت سفت دست دیگتون تو دست خدا سفت سفت سفت اگه یه موقعی دست مامانو ول کنین تو این دنیا گم میشین و خدای نکرده اگه یه روزی دست خدا رو رها کنین تو اون دنیا گم میشین
این عکس بچه ها مال صبح فرداشه..
اگه حوصلشو دارید بقیه عکسا تو ادامه مطلبه
این پسرکوچولو امیر محمده..اون باغ بالا هم مال پدر بزرگش بود که فردا ظهرش اونجا بودیم اون پیرمرد هم محمد امینه چرا با عصاراه میرهچون شیطونی کرده و دنبال یه گاو دویده و دویده تا محکم خورده زمینندید بدید
خوب شد لباس گرم ور داشتم
این امیر علیه هاااااااااا خب مگه چیه ماه رمضون بوده روزه گرفته موهاش ریخته
اکواریوم جایزه شاگرد اول شدن محمد امین بود..البته دیگه باید کم کم عادت کنه برای هر کاری که وظیفشه منتظر جایزه نباشه