خدا نزدیک است
کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن
و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند
ولی کودک نشنید...........
پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن
و آذرخش در آسمان غرید
ولی کودک متوجه نشد
کودک فریاد زد :خدایا یک معجزه به من نشان بده
و یک زندگی متولد شد
ولی کودک نفهمید
کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم،
پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد
ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود ازآنجا دور شد..........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی