دل نوشته ای برای دو قلوهام
سلام به دو شاپرک قشنگم
سپاس خدا را بابت تمام نعمتهای خوبی که به من داد سپاس بابت شما گلا که با امدنتون زندگیمونو تو یه مسیر دیگه قرار دادین.وقتی به روزایی فکر میکنم که شماها بزرگ شدین دلم یکمی میگیره از خودم میپرسم روزی میاد که خاطرات ولحظات شیرین این روزا از یادم بره
از یادم بره اون روزی رو که امیر علی استه استه راه میرفت و داداشیشم شعر بارون بارونو براش میخوندو خواهری هم با حرص نگاه میکرد من پس چی
یا فراموش کنم اون صبحی رو که کنار داداشی خوابیده بودم
وشما دو کلوچه اومده
بودین کنار تخت وشما کپل مامان سرتو گذاشته بودی رو سینم و تمام صورت کوچولوت پوشیده از اشک بود خواهری هم کنارت ایستاده بود و پا به پات اشک میریخت هر کی نمی دونست فکر میکرد این جنازه کدوم خدا بیا مرزیه که این جوری براش اشک می ریزین
از خاطرم پاک بشه اون دستمال نمداری رو که عطیه زهرا باید موقع خواب تو دستاش میگرفت تا خوابش ببره دخی جون مامان وقتی تب میکردی یه دستمال نازک مرطوب میکردیم و باهاش خنکت میکردیم این جوری شد که شبا بدون اون دستمال خیس و نمدار لالا نمیکردی
از یادم بره اون وقتایی رو که شما دو تا داداش بازی میکردین و خواهری فقط نیگا
از خاطرم پاک بشه اون زهر چشایی رو که از خواهری وقت و بی وقت میگرفتی به اعتبار فقط دو دقیقه بزرگتریت تا مبادا یه موقعی خواهری بزرگیتو فراموش کنه
نه محاله منی که با هر نفستون نفس کشیدم با تبتون تبدار و با اشکتون بیمار بتونم این روزا رو فراموش کنم چون با قلم عشق مادری تمام این روزارو با لحظه لحظه شادی و غما خوشی و ناخوشیا پستی و بلندیها رو بر قلبم حک میکنم تا ابد برام جاودانه بمونه
پناه همیشگیم از اینکه منو لایق دونستی تا امانتدار سه فرشته پاکت باشم ممنونم
بازم هوامونو داشته باش