اخرین روزای اولی بودن محمد امینم
سلام پسرکم
این روزا سخت خسته و فرتوت شدم فکر کنم عوارض پیریه چند روز پیش بهت گفتم محمد امین وقتی بستنی اومد پنگولو بهت میدم بخور و تو هم با چشای در اومده نگام میکردی که ای دل غافل دیدی شوخی شوخی مامانم پیر شد اخه بهت گفتم با هر بار اذیتی که بچه ها بابا و مامانو میکنن یه تار موشون سفید میشه و یواش یواش پیر میشن که قربون کرم شما بشم که اذیتاتون دیگه رکورد شکسته و به ثانیه رسیدین و من از الان دیگه خودمو یه از دست رفته می دونم امروز یه شاخه گل از باغچه عزیزم که از جونم هم بیشتر دوستش دارم چیدم تا برای خانم زبانت ببری وقتی بهش دادی یه ماچ ابدار تحویل گرفتی و بعدش سوال کرده :محمد امین این گلو کی برام چیده گفتی بابام
وقتی برام تعریف میکردی میخواستم سرتو از بدنت جدا کنم حالا خوشحال هم بودی که خانمت تا اخر ساعت زل زده بهت و بر وبر تماشات میکرده برای بابات که تعریف کردم گفت دیدم اینقدر از م تشکر میکرده بابت گل پس دلیل داشته
خلاصه مادر جان دستی دستی میخوای کار دست مادر بدی گلم
اما این روزا صبحا با بچه ها و گاهی با ارشیا میریم پارک
شنبه هفته ای که گذشت بابا بزرگت رفت دبی تا دو هفته دیگه گمون کنم بر میگرده
اینم دختر یکی یه دونه عمه(البته شهریور معلوم میشه کوثر یکی یه دونه خونه باقی میمونه یا نه)