زائری بارانی ام
چندی است به تشویش, با چیستی خویش
در چون و چراییم ,یا ضامن اهو!
با دامنی اندوه,خاموش تر از کوه
فریاد رساییم,یا ضامن اهو!
اگه خدا بخواد و امام رضا نظر مهربونشو ازمون بر نگردونه اخر هفته میریم پابوس امام هشتم.شاید وقتی برگشتم یه مامان مهربون تری بشم .راست میگه زهره جون(یکی از دوستای نازنین وبلاگی مون)که اینکه چند وقته غمگینم اما دلیلش چیزی نیست جز خستگی.نه خستگی جسم که همیشه گفتم جسم خسته زود درمان میشه با چند روز استراحت با مسکن با ...اما امان از روح خسته امان از دل خسته امان از قلب شکسته. نمیخوام دردامو ,دلتنگیهامو بریزم تو وجود تو نازنین تویی که مثل برگ گل ,مثل شبنم با طراوت و تازه ای.اما عزیز مادر دلم بد جوری دنبال یه سنگ صبور میگشت کسی که وجودش ارومم کنه کسی که خاطرش خاطرمو تسکین بده.حالا فکر میکنم پیدا شده اون گمگشته اشنای من.سه ساله که رنجامو ,دلتنگیهامو,خستگیهامو با خودم به دوش کشیدم تا کنار اهلش به زمین بزارم,سبک بشم و با یه نگاه بهتری از زندگی باقی راه رو طی کنم.
در ساحل دریای زندگی قدم میزدم همه جا دو رد پا دیدم،جای پای من و خدا
به سختترین لحظه ها که رسیدم فقط یه جای پا دیدم.
گفتم:خدایا مرا در سخت ترین لحظه ها رها کردی؟!
ندا آمد:تو را در سخت ترین لحظه ها به دوش کشیدم!!!!!!!!!!!!!!
خداحافظ همه شما مهربونا.