محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

در ساحل زندگی

تلنگر..

1391/7/24 3:05
1,309 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق پاک من

امروز عصر که بردیمت کلاس زبان از اون طرف بچه ها رو بردیم دکتر .بعد هم پارک شادی به محض ورودمون به داخل محوطه دیدم یه خانمی که رو صندلی نشسته و کتابی هم تو دستاشه زل زده به ماقهر

وقتی نشستم رو صندلی فوری پرسید دو قلوین؟چقدر از این سوال تکراری بیزارم !گفتم بله دو قلوین!پس چرا یکی کوچیکترهناراحت بعدش پرسید شما به جز اینا یه پسر دیگه هم دارید؟گفتم بله چطور مگه ؟گفت تو بیمارستان بستری بود ..فکر کردم پارسال رو میگه گفتم اره اونجا ما رو دیدید؟ گفت اون موقع یکسالش بود؟؟فصل های عمرمو سریع برگشتم رسیدم به 9 ماهگی پسرک ..یادم اومد, مامان زهرا کوچولو بود تخت سمت چپی امین .فوری گفتم زهرا کدومه نشونم داد خانمی شده بود و تازه داداشی هم داشت قلب گفتم چقدر جالب منو یادته گفت اره از رو امیر علی حدس زدم چقدر شبیه داداششه !!میگفت که نسبت به اون موقع تغییری نکردم اما میدونم برای خاطر دلم میگفت خودمم میدونم که چقدر شکسته شدم ایینه که بهم دروغ نمیگهافسوس

 

این عکس تقریبا مال همون حدودای 9 ماهگی محمد امینه .خرداد سال 85 بود که خاله خوبم تو مراسم پاتختی تنها پسرش از این دنیا رفت.شوک خیلی بدی بود .محمد امین تنها 9 ماه داشت انقدر بی تابی کردم اشک ریختم و محمد امین که هم اون موقع شیر مادر غذای اصلیش بود از اون شیر که مثل زهر بود خورد تا اینکه بعد از سیزده روز از فوت خالم یک شب از خواب با لرز بیدار شد و انگار از چیزی به شدت ترسیده باشه شروع به گریه کرد سریع به بیمارستان بردیمش و گفتن علایم تشنج رو داره اون شب پاهای بچمو سوراخ کردن تا سرم براش بزارن پا به پاش اشک ریختم و تا صبح گوشه تختش زانو به بغل نشستم چند روزی کارمون شده بود نوار مغز و ازمایشای جورواجور و هزار بالا و پایینای بیمارستان که همش از یادم رفته بود .باباش تمام ازمایشات ر و به تمام متخصص های اطفال نشون میداد و اونا میگفتن چیزی که نشان دهنده حمله تشنج باشه نشون نمیده خلاصه چند شب بالای سر محمد امین تا صبح گریه کردم و گریه کردمو گریه کردم ...

تخت کناری محمد امین پسری بود به اسم ابوالفضل که پلاکت خونش به صفر رسیده بود و مادرش چقدر بد بخت بود ..زندگی هر کسی یه کتابه کتابی که تنها یکبار به چاپ میرسه ,5 روزی که اون جا بودم حتی یکبار همسرش نیومد برای دیدنشون !

امروز خدا میخواست اون روزا رو به یادم بیاره روزایی که کمرنگ شده بودن و با یه تلنگر  مامان زهرا پر رنگ شدن..

خدایا تمام امیدم اینه که دستام تو دستای تویه نا امیدم نکنی که سخت بهت محتاجم.

 شلک های محدثه

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سمانه
29 مهر 91 8:52
سلام عزیز دلم
الهی فدای دل مهربونت بشم من
عزیز دلم الهی که هیچوقت به زندگیت درد و رنج نبینی الهی که همه ی روزای زندگیتون قشنگ و همراه با حضور خدای مهربون باشه
دوستون دارم


سلام خواهری
ممنونم از دعای خوبت حضور سبزت همیشه باعث دلگرمیمه ما هم دوستت داریم