توهم..
چند شب پیش برای کاری که فکر میکردم حداکثر نیم ساعت طول میکشه بچه ها رو سپردم دست محمد امین و با پدر بچه ها رفتیم نیم ساعت شد یک ساعت وقتی برگشتیم با کمال ناباوری میدونین چی دیدم
تمام پهنای صورت محمد امین اشک بود الهی مادر بمیر ه برات امیر علی جونم صورت تپلیش خیس اشک بود تا منو دید دو قطره بزرگ اشک رو گونه هاش سر خورد و چکید رو لباسش(هروقتی اشکای امیر علی رو میبینم ناخوداگاه یا د صحبت اون مادری می افتم که رو به دامادش میگفت اشکای دخترمو یه موقعی در نیاری چشاش بزرگن اشکاشم ..
گفتم چی شده محمد امین اول که زل زده بود و مات نگام میکرد انگار که روحی چیز ی دیده باشه محمد امین:ما فکر کردیم شما مردین
شما که رفتین بیرون صدای گریه اومده از امیر علی پرسیدم مامان بابا مردن گفته اله(اره) هر دوتا گوله گوله اشک میریختن اما خواهر شون فقط کلا این مدلیه!! تهی از هر گونه احساس
گفت تو ادم رویاهای من نیستی...
گفتم مگرحوایی بود که ادم باشم...
اینجا سرزمین گرگانست! گرگ میخواهد نه ادم..