محمد امین و تشویش!
از دیشب که خدا لطفشو شامل حال ما بنده های سر کشش کرده و هوا پر از عطر و صدای نم نم بارون شده الکی سرخوشم
عاشق بارونم شاید به خاطر طراوت بعدش باشه اما صداش ادمو یاد خدا میندازه!امشب که بچه ها خوابیده بودن با اینکه چراغها خاموش بودن اما مقاومت همچنان ادامه داشت و حرف میزدن بهشون گفتم چشاتونو ببندین و صدای بارونو گوش کنین بعدش برای همه دعا کنین یکم که گذشت دیدم ساکت شدنو خوابشون بردیک هفته ای میشه محمد امین که از مدرسه میاد خونه خوشحال و سرخوش میگه مامان هیچی مشق نداریم خانممون گفته برین خوش باشین برای منم دعاکنینبعدش میره جلوی تی وی لم میده و پویا میبینه بهش میگم لااقل کانالای دیگه رو ببین این برنامش مال صد سال پیشه اون موقع که ما هم سنو سال شماها بودیم(سن ماهم لو رفت 107 سال)میگه خوب باشه مال صد سال پیش باشه من که بار اولمه دارم میبینم
خودمون تو خونه یه دفتر جدا از مدرسه گرفتیم و باهاش درساشو مرور میکنیم ادم میمونه از دست خلایق خدا به کجا پناه ببره چهار روز تعطیلن دریغ از یکدونه مشق
محمد امین بیشتر در اینده سیر میکنه و این منو خیلی نگران میکنه
امشب میپرسه
+مامان من بچه هامو کتک بزنم یا نه؟
*خودت چی دوست داری؟
+بزنم!
+مامان من نمیخوام ازدواج کنم میخوام مثل دایی رضا باشمو و هرشب پیتزا بخورم..(طفلکی دایی رضا افترا به این گندگی؟)
*خب اگه ازدواج کنی و با زنت پیتزا بخوری چی میشه مگه؟
+اگه زن بگیرمو اونم مثل تو اینقدر بچه بیاره چی؟
*خب بیاره الان نگاه کن بچه ها اویزون کین؟باباتو برو ببین که الان صد پادشاه رو کفن کرده ویکم مردد میگه
+نه نمیخوام
*پس حالا که میخوای پیش ما بمونی باید کمک مامان باشی بدو برو یه لیوان اب واسم بیار انقدر رو ترد میل وامونده الکی دویدم نا ندارم بلند شم..
+خودت برو بخور داری میای یه لیوانم واسه من بیار
+مامان اگه شما نباشین ما سه تا چیکار کنیم ؟کجا زندگی کنیم؟کی نگه میداره مارو؟
*مگه قراه کجا بریم؟
+بمیرین
*دور از جونمون...میبرنتون پرورشگاه
+اونجا خوبه؟؟کی مواظبمونه؟؟
*عالیهچند تا پرستار که دقیقا مثل خانم معلمتون مهربونن!!
+
(پ.ن):هنوزم دارم با کلیدای ریخته لپ تاپ سر میکنم فکر کنم دارم توسط اقای همسر تنبیه میشم و خودم خبر ندارم
به هیچ عنوان سعی در اثبات خودم ندارم
ترجیح میدهم بر چسب اشتباه بخورم تا خودم را به بعضی احمق ها ثابت کنم!