یکشنبه (1+12)
سلام بهترینم
یکشنبه نزدیکای ظهر بود که حدودا بیست دقیقه ای به کارای اشپزخونه سرم گرم شد و غافل از این دو تا شیطونک
وقتی کارام تموم شد تازه متوجه شدم چرا سر وصدایی نمیاد
اومدم برم تو اتاق دیدم در ورودی بازه
با ناباوری تمام امیر علی رو دیدم که تقلا میکرد در بیرونی رو باز کنه و بدتر از اون خواهری که داشت عقب عقب از لبه پله تند تندپایین میرفت
تازه در جاکفشییییی رو هم باز کرده بودن و تمام کفشا رو بیرون ریخته بودن و چند دقیقه ای هم لا به لای کفشا قدم زده بودن
اینم کشف جدید امیر علیه که به خیر گذشت تازگیها فهمیده که پشت اون در چه خبره منم همش باید یادم باشه که در و قفل کنم
تا به الان هنوز دقیقه به دقیقه خدا رو شکر میکنم که خودش نگهدار دو تا وروجک من شد .
اگه در یه کوچولو به خاطر سردی هوا سخت باز نمیشد و امیر علی میتونست در و باز کنه و بره بیرون ,تو خیابون و ماشین خخخخخخخخخخخخخخخدا
اگه به جای سر پایینی پله ها رو سر بالایی میرفتن
اگه از لای نرده ها خودشونو مینداختن پایین
همه این اگه ها رو میگم و باز میگم خدا جون بازم مثل همیشه هیچ وقت هیچ وقت تنهام نزار
روزگار, اگر تمام چهار فصل سال بارونی باشی, تا وقتی چتر خدا هست ما را غمی نیست .