پایان ترم سه و..............
سلام هستی من
امروز رفتی و به امید خدا ترم سوم از زبان رو امتحان دادی و بازم نمره کاملو گرفتی ظهر که اومدی خونه گفتی پنگولو ببینم بعد با هم زبان بخونیم اما اصلا این روزا یه جوری شدی خیلیییییییییییییی بی دقت و سر به هوا فکر کنم تب بهار و نزدیک شدن عید شما رو هم گرفته یه تیکه از مکالمه رو میگفتم شما هیییییییی همونو مثل طوطی میگفتی بدون اینکه اصلا متوجه بشی خلاصه جون مامان اعصابمو کلا به هم ریختی اخرم دیدم زل میزنی بهم و فقط نگام میکنی
وقتی بابا اومد تا با هم برین واسه ازمون گفتم که هیچی یادت نیست اخر تصمیم بر این شد که بریم و بهشون بگیم که امروز واسه امتحان امادگی نداری کتابو دوباره اوردم دیدم از رو شکلا تند تند مکالمه هارو میخونی فقط یکی دو جا مکث میکردی
که شکر خدا با یکم دق مرگ کردن من ختم به خیر شد
صبح که بیدار شدم دیدم اسمون هم خونه تکونیهاشو شروع کرده و تموم درختا سفید پوش شدن عطیه زهرا هم هی میرفت از پشت پنجره بیرونو نگاه میکرد وهی فوت میکرد برای بابا که تعریف میکردم میگفت دونه های برفو فکر میکرده که پر بوده
اخی نازی عسل مامان
اولای شروع سال تحصیلی خانم زیاری معلم خوب شما به هر کدوم از بچه ها حرفی داد که وقتی به تدریس اون حرف رسیدین باید چیزی میبردین که ابتداش با اون حرف شروع بشه.از بخت خوب من به شما حرف (ذ)افتاد .
میخواستیم کیکی سفارش بدیم که قالبش(ذ)باشه اما در اخر تصمیم بر این شد که سالاد مکزیکی درست کنیم چون توش ذرت داشت.وقتی اومدی خونه کلی ذوق داشتی که خیلی خانم و بچه ها خوششون اومده وبچه ها تا دیدن دستاشونو بالا گرفته بودن و میگفتن هوراااااا