محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

در ساحل زندگی

تولدت مبارک..

 سلام محمد امین عزیزم امسال اخرین سالی بود که تعداد  سالهای عمرت تک رقمی بود و از سال بعد که دیگه انشاالله ده سالت میشه و دو رقمی   جشن اولت همون ٣١ شهریور بود همون روزی که بالهاتو به خدا دادی و اروم از رو بال فرشته ها اومدی تو اغوشم جشن دومت ١٥ مهر بود سالروز ازدواج حضرت علی و فاطمه زهراهمون عزیزانی که خیلی بدهکارشونم  و جشن سومت تو مدرسه روز سه شنبه  برگزار میشه      اگه حوصله داشتین بقیه عکسا در ادامه مطلبه                     &nbs...
19 مهر 1392

روزت مبارک دخترم

     خدا لبخند زد و تو افریده شدی و با دیدن گلی  چون تو، لبخند ی دگر زد و گل دگری رویید           دخترکم چقدر خالقت تو رو دوست داشت که از همان لحظات اغازین  بودنت تو رو تنها راهی دیاری غریب و هولناک نکرد تو از همان ابتدا مورد عنایت خدا بودی!  تو امدی و موسیقی خوش اهنگ زندگیم شدی خدا خواست که بیایی که بمانی تا من بمانم و در هوایی که میزبان عطر حضور توست مهمان شوم و با تمام وجودم بودنت را استشمام کنم      چقدر حس زیباییست حس دوست داشتن، دوست داشتن از ته ته قلب بی ریا بی کلک بی چشمداشت !لطافت چنین عشقی را فقط باید مادر بود تا با...
16 شهريور 1392

حال امروزمان..

 بعضی اوقات خیلی دوست دارم با یکی حرف بزنم یکی که فقط بشنوه و فقط و فقط گوش باشه بگم و بگم و بگم اخرش بفهمم که طرف کر بوده....اما اکثر اوقات مخاطبم خدایه اون که فقط حرفامو میشنوه و دق و دلی هامو سرش خالی میکنم مثل یه بچه کوچولوی لجباز باهاش قهر میکنم و باز شرمنده بزرگیش میشم و تو اغوشش بلند بلند گریه میکنم و او باز هم مثل همیشه با یه لبخند از سر تقصیراتم میگذره ...  حس وحال کودکی رو دارم که تو شلوغی بازار دنیا گم شده ..از ترس نامردان عالم در جایم میخکوب شده ام توان برداشتن قدمی رو ندارم تنها سر میچرخانم تا تو رو پیدا کنم ..بیا خدا بیا و این بار هم بزرگی کن دستان یخ زده از ترس مرا در گرمای دستان پر از مهرت گرما ببخش چشمان حیران منو ...
24 مرداد 1392

ددر نامه..

روز عید فطر طی یک تصمیم گیری انتحاری رهسپار دیار ی سرسبز  شدیم و از انجایی که اینجانب بسیار خوش اقبالم به محض ورودمون با بارانی نرم مورد استقبال قرارگرفتیم شب بعد شام بچه ها رو بردیم دریااا البته اون موقع شب بارون بند اومده بود..بچه ها در حال بازی با ماسه ها بودن و بزرگا هم جمع شده بودن دور یک عده مزتتتنم/رذ(خودتون میدونید که چی نوشتم )بیکار که در حال ر ق ص بودن..واقعا دلم خون شد از دست این موجودات دوپا که ادم صداشون میزنن فرداش تو بازار امیر علی گم شد داشتم دق میکردم نمیدونم چی شد داشت تو سبد یه خانم که چند تا جوجه اردک توش بود نگا میکرد یهو برگشتم نبود باباش زهرا رو بغل کرده بود و بدو بدو این طرف و اون طرف میدوید همش ت...
23 مرداد 1392

عید بندگی..

عید سعید فطر، عید آسودگی از آتش غفلت و رهیدگی از زنجیر نفس بر میهمانان حضرت حق مبارک باد                   خدایا! به تو پناه می‏بریم از چشم‏هایی که دوباره گمت کنند و از دست‏هایی که رهایت سازند؛ تو را به هر آنچه خوب است برای روز مبادایمان بمان که بی‏تو پوچ خواهیم بود! ...
21 مرداد 1392

ماه خوب خدا..

یه ماه رمضون دیگه و افطار و سحر دیگه ..شاید امسال اخرین باشه و شایدم نه همه مزه زندگی اینه که ادم از همه چی بی خبره گاهی بهترین برنامه ها رو واسه زندگیت میچینی اونوقت با یه اتفاق کوچیک کل برنامه هات نقش بر اب میشه گاهی هم یکی دیگه برات بهترین برنامه ها رو میچینه و تو فقط ذوقشو میکنی امید وارم امسال شب قدر خدای بزرگ که خیلی مهربونه بهترین ها رو برای هممون بنویسه..امین . . محمد امینو امسال کلاس خوشنویسی و اوریگامی ثبت نام کردیم به اضافه کلاس زبان که چند سالی هست میره و خیلی علاقه داره امتحان ترم پیشش که به فاصله چند روزی از میان ترمش بود و ما اصلا اطلاع نداشتیم جلسه بعدیش که بردیم اموزشگاه مدیر اموزشگاه با تعجب  وقت...
18 تير 1392