محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

در ساحل زندگی

ربیع مبارک

  حلول ماه مبارک ربیع الاول  مبارک. سلام گلکم  از اتفاقات خوب دومین ماه از اخرین فصل سال خریدن ترد میل توسط اقای پدر بود که چند ماهی چشم به راهش بودیم ولی بابا اصرار داشت که حتما حتما از دبی بگیره چون بهتره. بالاخره انتطار به سر رسید و ما هم در تلاش برای باربی شدن یکی دیگه از اتفاقات خوب حسنه شدن رابطه بین دو وروجکه ،که تازگیها امیر علی رو بد جوری تو زحمت انداخته مثلا امیر علی داره چیزی میخوره و عطیه زهرا اون طرف تر نشسته ،امیر علی یه کوچولو میبره و تو دهن خواهری میزاره و با یه حس غرور امیزی رقص کنان بر میگرده اما اتفاق بدی که این اواخر افتاد غروب غم انگیز ...
5 بهمن 1390

دسته گلاییییییییی نو به نو

سلام شیطونکم بابا که امشب اومد خونه تو دستاش  چند شاخه گل نرگس داشت این دفعه بدون اینکه یه ،یه هفته ای سر کار باشم خودش گرفته بود حالا به کدامین مناسبت خدا میدونه اما دسته گلی که تازگیها دو قلوها تند تند به اب می دن دیروز در حال صحبت کردن با تلفن بودم میدیدم وروجکا هی بدو بدو میکنن و اسباب بازیها رو از سبد ور میدارن پرت میکنن و دوباره و سه باره و..... یه هو ذرات معلق دود ه رقص کنان در مقابل دیدگان حیرت زده  این جانب بر زمین و مبل و شومینه و.......منو در جایم میخ کرد بله !تازگیها شومینه و اتش و ...کشف جدید این وروجکاست و کلی اسباب بازی در این سانحه سوخت و در اخرین لحظات فقط تونستم خانم فیوناخانم(همسر شرک)رو ازاین اتش سو...
29 دی 1390

اولین ماه از اخرین فصل

سلام وروجکم امروز نزدیکای ظهربه همراه امیر علی و عطیه زهرارفتیم پارک . از صبح بهشون قول دادم ببرمشون دد.طفلیها چپ میرفتن راست میرفتن میگفتن دد. عزیز مامان به نظرشما برای دد گفتن یه خورده پیر نشدن این دو تا شیطونک  امان از وقتی که بوی این گردش سه نفره به مشام شما رسید ،بسی اه کشیدی     محمد امین و زمستون 89                      محمد امین وپاییز 90   زمستان 90   جودییییییی   ...
18 دی 1390

واکسن 18 ماهگی وگلای تبدار

سلام تربچه ها سه شنبه صبح به همراهی بابا جونی رفتیم برای واکسن ١٨ماهگی.اول دختر نازنینم عطیه زهرا بعدش گل پسری امیر علی الهی فدای معصومیت شما تربچه ها بشم من که چقدر بی دفاعید در مقابل بعضی از کارای ما بزرگترا اومدم کنار عطیه زهرای نازنینم و دستاشو گرفتم و صورتمو گذاشتم رو صورتش اینجوری شاید میتونستم دراون لحظه  درد و ترس شریک دخترکم بشم.بعدش امیر علی اونم همین طور ولی با این تفاوت که وقتی دستاشو گرفتم متوجه شدم تو مشتش یه ماشین کوچولو جا خوش کرده . الهی دورت بگرده مامان با این کارات چه دلی از من میبری.وقتی بابایی اومد دنبالمون شما داشتی با خواهری بازی میکردی و با همون ماشین کوچولویی که کوچکتر از بند انگشتت بود اومدی ...
10 دی 1390

دخترم امروز را به خاطرت بسپار!

نازگلم  ،زهرای نازنینم  فرشته کوچک اسمان امیدم چند وقتی  دلم از چیزی گرفته بود .موضوعی که ارامش و صبر و قرارمو  بازی میداد. این اواخر مدام زمزمه میکردم( حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم) خدای مهربونم بازم بهم لبخند زد و سبک شدم ،رها شدم مثل یه قاصدک.   زهرای نازنینم        همیشه سعی کن لبخند بر لبانت,عشق در قلبت, لطف در نگاهت, محبت در چهره ات, بخشش در رفتارت وحق در زبانت جاری باشد و بس.  با طلوع هر صبح فکر کن تازه به دنیا آمدی و مهربان باش و دوست بدار، شاید فردایی نباشد.  زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیرو...
27 آذر 1390

محمد امین و سربلندی

سلام هستی مادر یکشنبه تاریخ امتحان این ترم زبانت بود خیلی استرس داشتی و همش میگفتی اگه بیست نشم چی مامان من همش یادم رفته خلاصه اینقدر رو مخ ما راه رفتی تا منم عصبانی گفتم اگه بیست نشی سرتو از بدنت جدا میکنم بابا اومد و با کلی اه وناله و التماس دعا برای نمره بیست رفتین برای امتحان . بابا میگه این اخلاق محمد امین مثل خودته که واسه هر کاری اینقدر استرس داره خلاصه نیم ساعت بعد از رفتنتون بابا زنگ زد و گفت امین صد( ٢٠ )گرفته محمد امین عزیزم از اینکه با موفقیت هات دلگرممون میکنی ممنونم واین تلاشت برای بهترین شدن برای من و بابا به دنیایی ارزش داره   محمد امین +جایزه(نقل قول از خودش)   &...
23 آذر 1390

تاسوعا و عاشورا +چند روز تعطیلی

سلام امید جانم چند روزه که تعطیلی واز صبح تا شب پیش همیم مثل تابستون شبا که میخوای بخوابی ازم میپرسی ماماااااان فردا هم تعطیلم با وجود اینکه شبا به امید اینکه صبح خونه ای دیر میخوابی ولی صبح زود زود بیداری. اون روزایی که میرفتی مدرسه بچه ها صبحا یه نیم ساعتی میخوابیدن ولی این روزا که خونه ای فقط در حال شیطنتین.تازه خندم میگیره میگی :نمیدونم چرا امیر علی خسته نمیشه از بس راه میره ،یکی بایدهمینو از خودت سوال کنه که اصلا خستگی نا پذیرید. برای فردا صبح هم برنامه چیدی بری باغ اقای شهاب تا اردکاتو ببینی،موقع خوابیدن گفتی مامااااااااااان لفطا"صبح با ما قهر نکن از دست منم عصبانی نشو میخوام با بابام برم اردکامو ببینم از حالا غصه شن...
18 آذر 1390

خدا نزدیک است

کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند  ولی کودک نشنید........... پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن و آذرخش در آسمان غرید  ولی کودک متوجه نشد کودک فریاد زد :خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید     کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم، پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود ازآنجا دور شد.......... ...
14 آذر 1390

شهید شیر خواره علی اصغر

   سلام محمد امین خوبم امروز یه روز فراموش نشدنی بود تو کارنامه اعمالت.رفتی و تو مراسم بزرگداشت کوچکترین شهید کربلا حضرت علی اصغر( ع )شرکت کردی. هرسال از tvمراسمو میدیدیم اما امسال اولین سالی بود که حضورا در مجلس شرکت کردیم. صبح زود بچه ها رو سپردیم به دست بابا و دو تایی رفتیم همایش . انقدر شلوغ شده بود که نیمی از جمعیت با بچه هاشون تو سرما مونده بودن بیرون . بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا بریم داخل مهدیه.همه جمعیت از گرما سرخ شده بودن و صدای همهمه اصلا فرصت نمیداد  صدای مداح رو بشنویم  تا در ورودی باز میشد یه لشکر مامان نی نی به بغل میری...
12 آذر 1390